موسیقی و نوروپداگوژی
نوروپداگوژی علمی تازه است. این اصطلاح به نوعی آموزش اشاره دارد که بر مبنای دانش عصبشناسی پیریزی و اجرا میشود.
امروز به واسطهی دانشی که از علوم اعصاب به دست آوردهایم، میدانیم که باید شیوههای آموزشی قبلی را تغییر بدهیم و برنامههای آموزشی را دوباره به شیوهای طراحی کنیم که با قوانین حاکم بر مغز انسان سازگار باشد.
یک سده پیش، عصبشناس اسپانیایی، سانتیاگو رامون ایکاخال به خاصیتی در مغز پی برد که امروز آن را به نام انعطافپذیری عصبی یا نوروپلاستیسیته مینامیم، اما خودش این خاصیت را ژیمناستیک اعصاب نام میداد.
نوروپلاستی یعنی اعصاب در پی تغییراتی چون یادگیری و تغییرات محیطی، دچار تحول میشوند. زیگمونت فروید، پزشک و روانکاو اتریشی نیز در اواخر سدهی نوزدهم همین ایده را طرح کرده بود و امروز دیگر میدانیم که برخی از منطقههای مغزی تا آخر عمر انسان تغییر میکنند.
علم تازهی نوروپداگوژی در پی آن است تا کارکردهای مغز را در هنگام یادگیری بررسی کند و توضیح بدهد که مغز ما چطور به اطلاعات تازه واکنش نشان میدهد.
مهمترین مفاهیم این علم، انعطافپذیری عصبی، تمرکز، انتقال شناختی، مجراهای حافظه، و آموزش چندحسی است و همانطور که اشاره شد، منظور از آموزش چندحسی این است که در جریان کار آموزشی، تمام حواس دانشآموز به کار گرفته شود.
آموزشهای نوین باید بر مبنای اصولی پیریزی شوند که تمام حواس دانشآموز را به کار بگیرد و اینجاست که پای موسیقی به میان میآید.
کارل ارف، در نیمهی اول سدهی بیستم به این نتیجه رسید که آموزش موسیقی باید با حرکت و گفتار همراه باشد. به قول خودش کلاسی که در آن از گفتار و حرکت استفاده نمیشود، اگر نه بیفایده، دستکم کمفایده خواهد بود.
آموزش موسیقی باید در قالب سهگانهی موسیقی-گفتار-حرکت انجام شود تا تمام حواس هنرجو در حین یادگیری موسیقی به کار افتند و تمام بدن او در جریان کار آموزشی درگیر کار آموزشی باشد. در یادداشتهای دیگر بهطور جداگانه به هرکدام از این مفاهیم خواهیم پرداخت.