دیرشکوفایی
دیرشکوفایی یعنی چه؟
برخی از پژوهشگران حوزهی خلاقیت، این مفهوم را در رفتار دو دسته از افراد میجویند: زودشکوفان و دیرشکوفان. از نام این دو دسته پیداست که یکیشان خیلی زود خلاقیت خود را نشان میدهد و دیگری این توانایی را دیرتر آشکار میکند. یعنی در اصل خلاقیت را نوعی رفتار تعریف میکنند که در دو مرحله از زندگی ممکن است بروز کند: یا در همان نخستین سالهای تولد، یا دیرتر. بسیاری با این گفته موافقاند که کودکان زودشکوفا نابغهاند، اما برخی هم هستند که پس از سالها آموزش و تمرین ساز و موسیقی، ناگهان از خود استعدادی بروز میدهند که گاهی نادیده گرفته میشود و از دست میرود. یکی از مشهورترین نابغههای تاریخ موسیقی که از همان کودکی نبوغش را بر همه آشکار کرد، موتسارت بود، اما فهرست نابغههای زودشکوفای تاریخ هیچ کوتاه نیست: پاگانینی، هایدن، مندلسزون، لیست، شوپن، بیزه، پروکوفیف، باربر، و... شمار موسیقیدانهای نابغهای که نبوغشان دیر شکوفا شد نیز کم نیست: وِردی، فرانک، یاناچک، بروکنر، واگنر، گلس، و... شاید بد نباشد از همین آخری بگوییم: فیلیپ گلَس، آهنگساز، موسیقیدان، و نوازندهی آمریکایی تا دههی چهارم زندگی خود اصلا به موسیقی به چشم یک پیشهی جدی نگاه نمیکرد، اما وقتی پا به میدان آهنگسازی گذاشت، شمار زیادی از اپراها، سمفونیها، کنسرتوها، کوارتتهای زهی، و صدها اثر دیگر نوشت. فیلیپ گلس که پیش از آهنگسازی حرفهای، روزها رانندگی تاکسی هم میکرد، حالا به یکی از بزرگترین نامهای تاریخ معاصر بدل شده است. اما چرا این افراد دیرتر شکوفا میشوند؟
نظریههای زیادی هست که روند رشد انسان را توضیح میدهد. روانشناسان رشدی و همچنین زیستشناسان زیادی هستند که دربارهی این روند نظریات متنوع و گاه متضادی دارند. برای نمونه جروم برونر، ژان پیاژه، و لِوْ ویگوتسکی در این باب نظریاتی که ضرورتا با هم انطباق ندارد. برای نمونه آنها در مورد تعاریف مراحل رشد و در مورد عوامل مؤثر ابتدایی چندان با هم موافق نیستند. لیکن همهشان بر این یک نکته وفاق دارند که روند رشد کودک نشانهای است از تغییرات فیزیکی و ذهنی او و تقریبا توالی رشد همهی انسانها یکسان است، هرچند شدت و شتاب آن ضرورتا در همه یکی نیست.
وقتی کودکی در مدرسه همسان با دیگر کودکان پیش نمیآید، آموزگار میگوید که او «از درسش عقب است» یا او «عقب مانده است». این گفته ناشی از این تلقی است که همهی کودکان باید روند رشدی مشابهی از خود نشان بدهند و از همینجا هم مشکلات آغاز میشود. برای نمونه، آموزگاری که کودکی را پسافتاده فرض میکند، عملا نظرش دربارهی او به این آسانیها تغییر نمیکند و همین میشود که یک عامل بازدارنده و محیطی در رشد کودک اختلال ایجاد میکند. یعنی کودکی که روند رشدش با بقیه یکی نیست، نهتنها ضریب هوشی پایینتری ندارد، بلکه اصلا ممکن است نابغهای ناشکوفیده باشد که در انتظار شکفتن است.
برخی از عصبشناسان بر این گماناند که اختلالهای رشدیای که بهطور موقت موجب کمکاری بخشهایی مغز میشود، پس از برطرف شدن و رشد کامل مغز، سرانجام از میان میرود و چنین میشود که فرد میتواند از توان خلاقهی نیمهی چپ بهره ببرد و از همین روست که دیرتر شکوفا میشود.
یکی از مثالهای مشهور تاریخ، آلبرت اینشتین است که در کودکی دچار زبانپریشی بود، اما پس از رشد کامل، به یکی از بزرگترین نوابغ تاریخ علم بدل شد. یکی دیگر از اختلالهایی که در کودکی ممکن است مانع پیشرفت عادی کودک شود، اختلال خوانشپریشی یا دیسلِکسی است. پابلو پیکاسو، نقاش بزرگ اسپانیایی، با این اختلال دستبهگریبان بود، اما کیست که اکنون او را همردیف داوینیچی و میکلآنجلو، از بزرگترین نقاشان تاریخ بشر نشمارد؟
چنین به نظر میرسد که کودکان زودشکوفا خیلی زود تواناییهای خود را در زمینهی موسیقی بروز میدهند، درحالیکه در زمینههای هنری دیگر کمی بیشتر طول میکشد تا به کامیابی دست یابند. بااینحال باید پرسید که کامیابی را چگونه میتوان تعریف کرد و تا چه اندازه تصدیق دیگران در تعریف کامیابی مؤثر است؟ برای نمونه، یوهان سباستین باخ برای هر موسیقیدانی بزرگترین موسیقیدان تاریخ، یا دستکم یکی از بزرگترین موسیقیدانان تاریخ به شمار میرود، اما خودش نهتنها خود را هنرمندی کامیاب نمیشمارد، بلکه همواره تأکید داشت که بنده و خادمی بیش نیست و راستش اگر مندلسزون نبود، شاید ما هم امروز او را در این قامت و به اسم یکی از بزرگترین موسیقیدانان تاریخ نمیشماردیم. حال معیارمان برای تشخیص کامیابی هنرمند چیست؟ آیا میتوانیم بگوییم که باخ موسیقیدانی موفق نبود؟ مقصود من این است که اگر معیارمان در تعیین نبوغ، کامیابی در اجرا و فهم موسیقی باشد و اگر معیار کامیابی، امری اجتماعی باشد که دیگران باید تصدیقش کنند، آنگاه زودشکوفی و دیرشکوفی از موضوعات مهم خواهد بود، اما اگر معیارمان صرفا شکوفایی توانایی افراد باشد، آنگاه دیگر مهم نیست که فرد چه هنگام شکوفا میشود، فقط کافی است که زمینههای شکوفایی او را فراهم کنیم و از آن مهمتر، از تأثیرات منفی پیشگیری کنیم تا هنگامی که فرد بتواند نیروی نهفته در وجود خود را به بهترین شکل بارور سازد و به بار بنشیند.
درواقع با توجه به توضیحاتی که روانشناسان و عصبشناسان در مورد رشد مغز و ذهن میدهند، باید به این امر توجه داشته باشیم که شکوفایی کودکان ضرورتا تابع یک نرخ و شتاب مشابه نیست و همهی کودکان از همان اول راه تواناییهای خود را آشکار نمیکنند. چهبسا که در روند آموزش، آنهایی که کمی از بقیه پس میمانند، همان نوابغی باشند که اگر مانعی بر سر راهشان نیاید، کمی دیرتر شکوفا شوند و تواناییهاشان دیرتر از کودکان همسنوسالشان آشکار شود، کافی است که والدین مسیر را هموار کرده و آموزگاران پیمودن مسیر را تسهیل کنند.