رقص یلدااستاد ناصر نظر
روان شناسی اجرا

روان شناسی اجرا

بخش اول – تأثیرات محیطی

برای اجرا کردن چه لوازمی نیاز داریم؟ منظور از لوازم، فقط وسایل و ساز و این چیزها نیست. لوازم ذهنی هم مهم است. نوازنده‌ای که با گران‌بهاترین ساز و تجهیزات بر صحنه‌ی اجرا می‌رود و تجهیزات روانی مناسب با خود به همراه نمی‌برد، به‌احتمال‌زیاد اجرایش هم چنگی به دل نخواهد زد. روشن است که باید رابطه‌ای پایدار و معنادار میان نوازنده و هنرآموزگارش برقرار باشد و این مستلزم شناخت کافی آموزگار از روان‌شناسی آموزش و آموزش‌شناسی است. اگر هم بنا باشد تا آموزگاری به‌خوبی از علم روز روان‌شناسی و آموزش باخبر باشد، لاجرم باید با روان‌شناس‌ها و صدالبته با نوازنده‌های حرفه‌ای در تماس مدام باشد.
به‌راستی هنرآموزگاران و روان‌شناسان و نوازندگان چقدر با همدیگر رابطه برقرار می‌کنند؟ از همین آغاز بهتر است پرسش را جوری طرح کنیم که نک پیکان نقدمان متوجه گروه یا افراد نباشد: چقدر شرایط مهیاست تا هنرآموزگاران با دو گروه دیگر پیوند مداوم داشته باشند؟ به‌ویژه در این روزهای دشوار که هر هنرآموزگار تمام ساعاتش را مشغول کار طاقت‌فرساست و هر روان‌شناس نیز ساعتی برای استراحت نمی‌یابد و باز «شاخ و شجر دهر غم و مشغله‌بار است».
درنتیجه هرکدام از این رسته‌های علمی از همدیگر جدا افتاده‌اند و به‌ندرت با همدیگر گفت‌وگویی معنادار دارند و از آن مهم‌تر، زبان علمی‌شان تا اندازه‌ی زیادی از همدیگر فاصله گرفته است. در این میان فضاهای دانشگاهی و کنسرواتوآری نیز چندان به شکل دادن به فضاهای میان‌رشته‌ای عنایت نمی‌کنند – یعنی در عمل فضایی نیست که مثلا در دانشکده‌ی موسیقی یا دانشکده‌ی روان‌شناسی به رشته‌ی دیگر اختصاص داده شود تا پژوهش‌گران مختلف از هر دو رشته گرد آیند و به بحث بنشینند و هدف‌گذاری کنند. این نکته را می‌توان در پژوهش‌نامه‌ها و نوشتارهای هر دو رشته نیز بازجست. در چنین فضایی، چطور می‌توان هنرجویی را برای صحنه‌های رقابتی و جدی بین‌المللی آماده کرد؟ بگذارید باز پرسشی انتقادی طرح کنیم: با این‌که هنرجویان ایرانی در سطوح میانی و پیشرفته به‌روشنی توانایی‌های خود را آشکار می‌کنند، پس چرا سهم ایرانیان در سطح بین‌المللی تا این اندازه کم است؟ راستی که یکی از عوامل مهم در این میان، عوامل روان‌شناختی است و این عوامل باید از طریق گفت‌وگوی دائمی هنرآموزگار و روان‌شناسان و نوازندگان برطرف شود.
درواقع این مسئله محدود به ایران و فضای فرهنگی ویژه‌ی آن نمی‌شود و در کشورهایی چون انگلستان و کانادا نیز همین موضوع مسئله‌ساز است. از همین رو نیز دانشگاه آکسفورد با پشتیبانی از طرحی در دهه‌ی نخست سده‌ی حاضر، ترتیبی داد تا دانشمندان رشته‌های صداشناسی، کاراندام‌شناسی (فیزیولوژی)، پزشکی، روان‌شناسی، موسیقی‌شناسی، و آموزش‌شناسی گرد هم آیند و در کنار هم مقاله‌هایی در باب روان‌شناسی اجرا تدوین کنند.
حاصل این پژوهش‌نامه مجموعه‌ای درخشان از مقالات بود. برای نمونه، دکتر هاینه گمبریس، موسیقی‌شناس آلمانی متمرکز بر روان‌شناسی موسیقی، به همراه دکتر جین دیویدسن، استاد استرالیایی هنرهای صحنه‌ای، مقاله‌ای به نام «تأثیرات محیطی» تدوین کردند و در آن به عواملی چون عوامل ژنتیکی و طبیعی مشترک و غیرمشترک پرداختند. در این متن گونه‌های مختلف تعامل با هنرجویان زیر نظر گرفته شده است و نشان داده شده است که والدین، آموزگاران، و محیط هرکدام چه سهمی در رشد هنرجوی موسیقی دارند. رابطه‌ی غیرزبانی مادر و کودک در دوران بالینی و اعمال تشویق‌آمیز والدین در این سال‌های ابتدایی از مهم‌ترین عوامل اثربخش در روند رشد موسیقایی و آمادگی صحنه‌ای کودک است. به‌این‌ترتیب از همین چند سطر برمی‌آید که رشد صحنه‌ای هنرمند امری است که از روزها اول زندگی‌اش باید برای آن برنامه‌ریزی کرد. یکی دیگر از عوامل مواجهه با موسیقی از طریق رسانه‌های مختلف است. به‌زعم نویسندگان این مقاله، والدین می‌توانند با تمرکز بر تجربه‌های موسیقایی مشترک با فرزندان خود، رشد آن‌ها را تسریع یا تسهیل کنند. برای نمونه، می‌توان آوازی را همراه با کودک در خانه سر داد و همراه با او خندید و شاد بود. این کنش صرفا کنشی برای سرگرمی نیست و در عمل الگوهای شناختی کودک را شکل می‌دهد و کنش اجرا را برای او سهل می‌کند.
یکی از مهم‌ترین نتیجه‌هایی که از این نگرش می‌توان گرفت، با یکی از باورهای رایج در این میان کاملا مغایرت دارد: مفهوم نابغه از سده‌ی هجدهم به این سو، مفهومی بوده ناظر بر امری ذاتی که کاری‌اش نمی‌توان کرد و یکی با نبوغ به دنیا می‌آید و یکی بدون آن. مثال‌های زیادی هم در این میان می‌توان یافت که بر این نگرش صحه می‌گذارد: چرا در خانواده‌ی موتسارت‌ها، ولفگانگ نابغه از آب در آمد و خواهرش، نانِرل، به شهرت او نرسید؟ – گرچه او هم نوازنده‌ی خوبی بود. یا حتی چرا رئیس‌جمهور لهستان، یاروسلاوف کاچینسکی، به این مقام رسید و برادر دوقلویش تا این حد رشد نکرد؟ این پرسش‌ها را می‌توان تا ابد ادامه داد: چطور می‌شود که ناگهان چوپانی در میان صحرا از خود نبوغی بی‌بدیل نشان می‌دهد، یا فردی در لایه‌های محروم، بی‌آنکه بخت کافی داشته باشد تا به‌درستی آموزش ببیند، ناگاه در زمینه‌ای نبوغ‌آمیز رفتار می‌کند؟
در یادداشت‌های دیگری به موضوع نبوغ و نظام‌های تعدیل‌گر مغز پرداخته‌ایم. برای مطالعه‌ی این مطالب می‌توانید به وب‌سایت یا صفحه‌ی اینستاگرامی مرکز موسیقی پارس مراجعه کنید، اما اگر این مطالب را مطالعه کرده‌اید، به یادتان می‌آورم که بنا بر نظریه‌ای در علوم اعصاب، اکنون می‌توانیم فرض کنیم که بخش‌هایی از مغز زیر سلطه‌ی بخش‌های دیگری بازداشته می‌شوند و از کارکردهای نبوغ‌آمیز بازمی‌مانند، اما همین‌که به دلایلی آن بخش‌های بازدارنده دچار اخلال شوند، ناگهان آدمیزاد رفتارهایی نبوغ‌آمیز از خود نشان می‌دهد؛ همانند معلم هنری که پس از درگیری با دیمانس یا زوال ناگهان آثار هنری بی‌مانندی آفرید، یا تاجری که تا پیش از ابتلا به آلزایمر اصلا نقاشی نکرده بود و ناگهان به هنرمندی استثنایی بدل شد، یا کودکی به نام نادیا که در حین رشد از داوینچی هم بهتر طراحی می‌کرد و پس از بزرگ شدن نبوغش از دست رفت.
چنانچه شرایط و محیط را با نگاهی روان‌شناختی، عصب‌شناختی، بوم‌شناختی، فرهنگ‌شناختی، و تربیت‌شناختی بنگریم، آنگاه برای همه‌ی این پرسش‌ها و تردیدها می‌توانیم به زبان علم پاسخ بدهیم. بنا به گواه نویسندگان مقاله‌ی «تأثیرات محیطی»، شواهد زیست‌شناختی زیادی هست که نشان می‌دهد عوامل ژنتیکی نیز در این میان بسیار اهمیت دارند، اما از سه منظر مشخص: روند و نحوه‌ی بلوغ، ظرفیت بدنی، و ظرفیت ذهنی. برای نمونه، روند رشد دست‌ها و فرزی چشم‌ها عاملی تعیین‌کننده است. کودک هشت‌ساله قاعدتا باید بتواند آرشه را روی سیم‌ها بکشد و با چشم‌هایش نت‌ها را روی صفحه‌ی نت دنبال کند، اما کودک سه‌ساله بعید است از پس چنین کاری برآید؛ یا کودکانی که دست‌هایی کشیده دارند، با آسودگی بیشتری می‌توانند پیانو بنوازند؛ همچنین برخی از کودکان نیز زودتر از بقیه می‌توانند مهارت‌های ذهنی بیابند و برای مسئله‌ها راه‌حل پیدا کنند. این کودکان عموما بهتر و زودتر از دیگر می‌توانند الگوهای ریتمی و ملودی را بشناسند و ظرافت‌های صوتی را تشخیص بدهند.
بنابراین عواملی ژنتیکی و ذاتی در کار است که به قول ادوین گوردن، از پیش‌زمینه را برای «توانایی موسیقایی» کودکان فراهم می‌آورد، لیکن این پیش‌زمینه‌ها کافی نیست. یعنی اگر وانهاده شود که اصلا به بار نمی‌نشیند و اگر هم به آن بسنده شود، هیچ‌گاه به اوج نخواهد رسید. اینجاست که عوامل محیطی به میان می‌آید و با مهار و بهینه‌سازی آن‌ها می‌توانیم در راه آموزش گام برداریم.