عطر بهاراستاد ناصر نظر
رنگ نت ها

رنگ نت ها

حس‌آمیزی رنگ-صدا

شاید برایتان عجیب نباشد که نت‌ها را رنگی ببینید. هربار به فروشگاه‌های فرهنگی می‌روید، احتمالا بلزی هم به چشمتان می‌خورد که تیغه‌هایش رنگی باشد. این رنگ‌ها از کجا آمده است؟ آیا واقعا صداهای موسیقایی رنگ‌هایی دارند؟ آیا رنگ روی تیغه‌ها تصادفی است؛ یا منشور رنگ‌ها و رنگین‌کمان با این امر ارتباطی دارند؟

یوهان ولفگانگ فن گوته، اندیشمند و نویسنده‌ی جاویدان آلمانی، رنگ‌ها را به نگاهی متفاوت با فیزیک‌دان‌ها می‌نگریست. او تصور می‌کرد که تاریکی هم از اجزاء نور است و اصلا برای ساخته شدن هر رنگ، به اندازه‌ای نور و به میزانی تاریکی نیاز داریم. او در 1810 نظریه‌ی رنگ‌های خود را منتشر کرد و ابراز کرد که «نور و تاریکی، روشنا و تیرگی، یا به بیان آشناتر، نور و غیاب نور، در تولید رنگ‌ها ضروری است... اصلا خود رنگ درجه‌ای است از تاریکی.» در این رساله، گوته از تأثیر رنگ‌ها بر خلق‌وخوی می‌گوید و ادعا می‌کند که هر رنگ، چه نقشی بر شکل گرفتن کدام حس‌وحال دارد.
به‌زعم گوته زرد بیش از همه به نور نزدیک است و با نخستین پرتوهای مشاهده‌پذیر نور، زرد به چشممان می‌آید. به گفته‌ی گوته، «زرد ناب‌ترین رنگ‌هاست و طبع روشنا را نشان‌گر می‌شود»؛ اما آبی به‌جای نور، تاریکی به همراه می‌آورد و «تأثیری غریب بر چشم می‌گذارد... و خبر از نفی می‌دهد». لیکن اگر این دو رنگ را با هم درآمیزیم، یعنی اگر دو حد نهایی زرد و آبی را ترکیب کنیم، حد میانی رنگ را خواهیم دید که همانا رنگ سرخ است.
بسیاری از متفکران پیش و پس از گوته به موضوع رنگ توجه داشته‌اند و با این‌که نظریه‌ی او از منظر فیزیک نور، چندان نظر معتبری نیست، اما خیلی‌ها از ایده‌های او در مورد تأثیر عاطفی رنگ‌ها الهام گرفته‌اند، ازجمله آرتور شوپنهاور و لودویک ویتگنشتاین فیلسوف. به‌هرحال روشن است که رنگ‌ها روی عواطف ما تأثیری دارند، اما این تأثیر چطور میسر می‌شود؟ آیا چشم ما سازنده‌ی عواطف است؟ یعنی ما با دیدن یک محرک دیداری، دچار حس‌وحال مشخصی می‌شویم؟

دریافت حسی انسان درواقع سرآغاز شناخت اوست. یعنی هر محرک حسی که به چشمان یا گوش‌های ما وارد می‌شود، یا زیر پوستمان لمسش می‌کنیم، پدیده‌ای است که از حس‌گرهای ما وارد شده و در مغزمان پردازش می‌شود. در یادداشت‌های مختلفی به این موضوع اشاره کرده‌ام که مغز انسان به دو شیوه داده‌ها را پردازش می‌کند: پردازش پایین به بالا و بالا به پایین. پردازش پایین به بالا یعنی مغز از حس‌گرها (اندام حسی) داده‌هایی دریافت می‌کند. برای نمونه، چشم شما به درختی می‌افتد و شمار زیادی از داده‌ها درباره‌ی رنگ تنه و برگ‌ها و میوه‌های این درخت از شبکیه‌ی چشمتان به عصب بینایی و از آنجا به منطقه‌ی اول بینایی در قشر پس‌سری مغز شلیک می‌شود و در منطقه‌های مختلف مغز پردازش می‌شود. به این ترتیب داده‌ها از پایین (یعنی از اندام حسی) به بالا (یعنی به مغز) وارد شده و پردازش می‌گردد. لیکن نوع دوم پردازش، یعنی بالا به پایین، ضرورتا از اندام حسی شروع نمی‌گردد. یک مثال ساده‌اش یادآوری خاطرات است؛ وقتی به موضوعی فکر می‌کنیم و خاطره‌ای به یادمان می‌آید، درواقع آنچه در مغزمان انباشته شده است، مبدأ کارکرد مغزمان می‌شود. حال تصور کنید که با دیدن یک چیز، یاد چیز دیگری بیفتیم. برای نمونه، با دیدن ساختمانی فکر یک سفر یا یک شهر به ذهنمان بیاید؛ یا با شنیدن صدایی از ماجرایی یاد کنیم. این‌ها هم چندان عجیب نیست و برای بسیاری از ما پیش می‌آید، اما گاهی می‌شود که با تحریک یکی از حس‌گرهای ما، همچون چشم، حس دیگری، همچون شنوایی برانگیخته شود. یعنی مثلا با دیدن یک تصویر، ناگهان صدایی در سرمان بیاید. این پدیده را حس‌آمیزی (سینِستِزی) می‌نامیم. سینستزی یا حس‌آمیزی را در برخی از موارد، نوعی اختلال می‌شمارند. انواع مختلفی از حس‌آمیزی داریم. برای نمونه افرادی هستند که با دریافت داده‌های حسی دریافتی از چشم، دچار احساسی روی پوست خود می‌شوند؛ یا با چشیدن طعمی به یاد صدا یا رنگ مشخصی می‌افتند.
یکی از انواع حس‌آمیزی، سینستزی رنگ-به-صدا است که آن را کرومِستِزی نام می‌دهیم. کرومستزی درواقع یعنی آمیزش رنگ به لون صداها. در این گونه از حس‌آمیزی، با شنیدن یک صدا، ممکن است رنگی پیش چشم ذهن فرد پدیدار شود. افرادی که چنین اختلال یا شاید بتوان گفت، چنین امکانی دارند، هر بار که به موسیقی‌ای گوش می‌دهند، رنگ‌های آن را هم می‌بینند. درواقع افرادی که چنین پدیده‌ای را تجربه می‌کنند، به‌واسطه‌ی برانگیختگی یک منطقه‌ی مغز، شبکه‌های دیگری نیز در مناطق دیگر مغزشان به فعالیت درمی‌آید. قشر آهیانه‌ای تحتانی در مغز افرادِ حس‌آمیز به واکنش درمی‌آید و به سبب کارکرد این منطقه، داده‌های دریافتی از اندام حسی ما با حس دیگری که برانگیخته شده است، مرتبط می‌شود و به‌این‌ترتیب است که فرد با شنیدن یک صدا، احساس می‌کند که رنگ خاصی را دیده است.

الکساندر اسکریابین، آهنگ‌ساز برجسته‌ی روسی، از بلندآوازه‌ترین موسیقی‌دانانی بود که صداها را به رنگ‌هاشان می‌شناخت. او تصور می‌کرد که برخی از صداها آسمانی و برخی‌شان هم زمینی و مادی است. برای نمونه به باور او گام فا دیز ماژور از آسمان و احوالات معنوی خبر می‌دهد و فا ماژور از زمین و دنیای مادی. اسکریابین کلاویه‌ای طراحی کرد که رنگ‌های موسیقایی را نشان می‌داد و نامش را گذاشت کلاویه اِلومیه (به معنی صفحه‌کلید نورانی). این کلاویه برای اجرای اثر مشهور او به نام شعر آتش طراحی شده بود و در 1915 در نیویورک به کار گرفته شد. اسکریابین بر این باور بود که ترکیب رنگ و صدا بر روان شنونده تأثیری عمیق خواهد داشت و از همین رو، کلاویه الومیه را طراحی کرد تا با هر بار فشرده شدن کلاویه‌های ساز، نوری رنگی بر صفحه‌ی پشت سر نوازنده بتابد و شنونده/بیننده موسیقی را با رنگ‌هایش بشنود.
یکی دیگر از آهنگ‌سازان بزرگ تاریخ که صداهای موسیقایی را با رنگ‌ها می‌آمیخت، ریمسکی کورساکف بود که از قضا با اسکریابین هم دوستی داشت، اما بر سر رنگ‌های نت‌ها با اسکریابین توافق نداشت. اسکریابین می‌گفت نت دو به رنگ قرمز، ر زرد، می آبی آسمانی، فا سرخ تیره، سل نارنجی، لا سبز، و سی آبی است؛ اما بسیاری از کسانی که این پدیده را تجربه می‌کنند، می‌گویند که این رنگ‌ها شباهتی به تجربه‌ی آن‌ها ندارد و از همین رو، برخی گفته‌اند که اصلا اسکریابین چنین درکی نداشته است. با این حال او بسیاری از آثارش را بر اساس همین حس‌آمیزی نوشت.

همان‌طور که یاد شد، پدیده‌ی حس‌آمیزی حاصل پرکاری چند شبکه‌ی مختلف مغز و همین‌طور فعالیت لُب آهیانه‌ای است. شواهدی که از تصویربرداری کارکردی (اف‌ام‌آرآی) حاصل شده است، نشان می‌دهد که شیار گیجگاهی فوقانی مغز در ترکیب داده‌های صوتی و تصویری نقش مهمی دارد. به تصدیق یافته‌ها، این منطقه‌ی مغزی به داده‌های صوتی و تصویری مرتبط و انطباق‌پذیر واکنش نشان می‌دهد. بر فرض، وقتی کسی صحبت می‌کند و حرکت لب‌هایش را دنبال می‌کنیم، شیار گیجگاهی فوقانی به فعالیت درمی‌آید. بنا به نظریه‌ی همجواری منطقه‌ای که عصب‌شناس برجسته‌ی هندی-آمریکایی، ویلایانور راماچاندران تبیین کرده است، پدیده‌ی حس‌آمیزی وقتی رخ می‌دهد که داده‌های واقعی دریافت‌شده از محیط پیرامونی، عامل بیدار شدن منطقه‌ای در مغز شود که دقیقا همجوار منطقه‌ی اولیه بوده است. البته این تنها نظریه نیست و بسیاری از عصب‌شناسان با این نظر مخالف‌اند. به‌هرحال، گویا که برخی از افراد هستند که نت‌ها را به رنگ‌های مشخصی می‌شناسند و هربار که صدایی می‌شنوند، رنگ آن را صدا را نیز می‌بینند. لیکن مفهوم دیگری به نام تمبر صوتی هست که در یادداشتی دیگر به آن خواهیم پرداخت. این مفهوم به رنگ‌های صوتی‌ای اشاره دارد که از هر ساز یا مجموعه‌ی سازی برمی‌خیزد و به گوش می‌رسد.